هم سلولی...
دلم گم شدن می خواهد یک جاده با اشانطیون....یک ناکجا اباد در مقصد جایی که عقل مردمانش به درک دل بستگی ها پا بدهد هوای دل هاشان ان قدر افتابی باشد که بفهمند حجم سایه ای را که از عشق زیر پاهایت قد کشیده است ...... دلم رفتن می خواهد به جایی که دل اهالیش از اشک های من اب نخورد واشتیاق عشق نشسته در نگاهم را کور نکند قفس همان جایی بود که در شادی دیگران غمی داری که گفتنی نیست . و دهانی زنجیر بر قفلی تا ابد بدون کلید . تو را از گفتن کلامی منع میکند که مدت هاست ته دلت مانده . قفس همیشه میله های اهنی نیست گاهی در سلول قلبت در هوای این جماعت یکی همیشه هست...و یکی هیچ وقت نیست یاد تمام ان هایی که روزی بودند و به هوای پاکشان خاطره میساختیم به خیر.....ف.ک ازادم از بند ادم ها.... از اسارت به رهایی رسیده ام از سکوت به سخن.... دیگر هیچ ادمی به اسارتم نخواهد کشید و زندگی اکنون در بال هایی از ازادی در دستان من است ادم ها ساز که میزنند هیچ رقصی بدنم را جلب توجهش نمیکند چه ساز ها که ساز نبود چه رقص ها که درد بود در مرحله ای از زندگی قدم میزنم که نگاه ادمیان قفس و چشم هایشان هوس معنی میدهد و رها شده ام از قفسی که هوس پادشاه تمام عیار زمین دلشان بود کنار نمی اید با من بهانه گیر و لج باز شده ....شاید حق دارد ///// /// // / دلم ای ساده ی پر درد ای پریشان پر تنش...ای فریاد دار دق کرده در سکوت ... جلوی احساست را بگیر مردم زمین این روزها بازیگر شده اند این روزها ادم ها وحشی گری میکنند و وحشی ها سروری دوره ای بود در خیلی قدیم از ادم خاران ادم خار این روزها ادم ها شده اند احساس خار از احساس دست و پا میخورند تا احساس قلب نمیدانم دوران خرد چه فایده چه مزیتی داشت گله نیست اما خدا چه خلقتی کرد ...واقعا ادم ها نیاز به سم پاشی دارند نیاز بشر به تامل به اعمالش به کردارش خیلی زیاد است مهم این است ه کنارم یک قدمی نفس هایم ارام و بی تنش نفس میکشی مهم رسیدن نیست مهم این است که ...تو....خوشحالی و نفس میکشی ارامش یعنی من ارامش را در تو میبینم برای خوردن ...برای اشامیدن...برای حرف زدن برای خوابیدن . برای عشق ورزیدن . برای درس خواندن....برای سکوت... . برای حتی نفس کشیدن . حدودی را باید مد نظر داشت.....زیاده از حدود انچه هست گام زنی زندگی یا شور میشود یا بینمک ....................................... این یک قانون است نه زیادی باش نه زیادی نباش این یک قانون است قانون یعنی انچه درستیش اثبات شده باشد زندگی قانون دارد رابطه ها در بی قانونی در جایی بین نفس های ادمی انجا که بغضی شکسته شد شکسته شد .... فردا بی تردید ...یا با تردید فرا خواهد رسید قانون هایش نیز..... فقط انچه در هیاهوی فردا میشکند همان بغض های مردمیست که قانون رابطه ها را ندانسته عاشق می شوند/ کاش همه چیز در در کودکی به بن بست میرفت کاش ادم ها بزرگ نمی شدند کاش اگر لبخندی یا اشکی هم از دل بیرون می امد.....پاک و یک رنگ بود بوی نفرت میدهد دنیای ادم بزرگ ها/ همین که اغوش یکی می شود تکیه گاه دردها دنیا می شود تنها یک نفر....و این یعنی زندگی برای یک نفر اغوش می شوی تا به همه پشت کنی کاش ناخن های دروغشان را برای لمس بدنت گرفته باشند/ نبود پیدا شد.....نگاه بود عشق شد...نفس شد... حرف بود...کلمه...شد...جمله شد وقت شد...زمان...شد ابرو بود اخم شد اشک شد باران شد....دریا ...غرق کرد...تمام را برای خودش می خواست تقدیر نبود...قسمت نبود خود خواه بود این ها تمامش.....خییانت شد...رفت دود شد...حسرت شد.... ب همین راحتی گاهی نه می شود رفت نه به ماند .... ایستای غریبی است.... . بلاتکلیفی از هر دردی...بی درمان تر است... این یعنی افکار غوطه ورند...و در ورای این همه تردید زمان صبوری نمیکند... مدام..می تازد..و می تازد/ اسمان همه یکیست اما نگاه ها به خدا یکسان نیست...انان مقرب ایزدند که خوب و عمیق عشق میورزند و خالصانه سجده میکنند عاشقانه حس میدهند انان که درک میکنند...بوسه فریب نیست هوس نیست لیاقت می خواهد عاشق باشی...و بمانی خدایااااااااا /// // / ببین....بحث نکن . من از تو ...ببخشید شما تنهااااااااا ترممم