هم سلولی...
خدایا ببین.....ما که هم سن نیستیم .... . . پس نکن کلمات قدرت ازار دادن شما را ندارند مگر انکه گوینده ی کلمات برایتان بسیار عزیز باشد/ وقتی به نوسان جاده رسیدی آرام قدم بردار...کوران زندگی تو را خواهد برد اینجا امواجش پر از نیرنگ است نوسانات را به ساز سود دلشان تیک می زنند و ضرب اهنگ صداها گوشت را خزاش میدهند گول است و نیرنگ.....فریب است و ریا هوایش را نفس نکش ارام دزدکی بیا و برو.........ایستای تو...نابودی خواهد به بار اورد مهربانیت را خواب کن دالان درازی .....از توبه باز است است....اما خدا هم گناه زیاد دیده گوشش پر شده صدایی به صدایی نمی رسد/ همین که همین حوالی...نفس می کشی می خندی پلک می زنی اخم می کنی و هر از گاهی ....فاصله را لعنت می کنی زنده می مانم بنویس... تو اگر می دانستی...سکوت همان علامت رضایت است دیگر هیسم...را دلیل برش نمی دانستی طبق طبق فریاد بزن ....... ارام ارام می میرم هیچ کس توانایی اینکه نابودمان کند را ندارد مگر اینکه حماقتمان باعث نابودیمان شود/ خدایا نگاهم را اسیر هیچ نامردمی از خاکت نکن که قصدی جز ازار روحم ندارد به هیچ تنابنده ای...از دنیایت....محتاجم نکن . . . کینه ی هیچ ادمی را در دلم مرویان...... مگذار دلیلی باشم برای اندوه کسی تو خودت آرامم کن.....نیازم را به هیچ مخلوقی وامگذار زمانه نیازت را بی دلیل بر نمی اورد پس دیر به دادم نرس/ اغوشت امن جای دنیا بود بی منت.....گرم ترین حس برای کودک دیروزت د اخه دورت بگردم چرا پر کشیدی اونم این همه زود/ دوست داشتنت مثل دریاست ....جزر و مدش را دوست دارم هرچند نیستی اما ناتمامی در تمام این دقایق در من/ کدوم سقف....وقتی پایه های یک شهر ستون هایش....از پر باشد بیچاره دل ....تا نهایت نمناک ....تیر میکشد ....از تب و ارزهای بی تکیه گاه راه را عوضی برو اشکالی نیست..... ... . . . اما هرگز با عوضی راه نرو . برگشتی نیست/. بغض ها را گاهی باید قورت داد عاشقانه ها از پنجره تف کرد و در ها را به روی هم بست گاهی هیچ کس ارزش دچار شدن را ندارد/ هیچ کس عاشق نبود........ همه دروغ می گفتند:هیچ کس درکش نکرد...سه کلمه بیش نبود اما هیچ کس باورش نکرد انگار مه الود غریبی گریبانمان را گرفته ؟؟؟؟ کاش به ادم می گفتند حوای تو هم هوای سیب داشت...رنگ و لعابش فریب خورده اش کرد در نفس هایی که صدای دوگانگی می دهد جای رقص نیست محصورم در غربت.... و زادگاهم بوی نا اشناییست در حوالیه چشم هایم...دیگر حسی برای نگاه به تو نمانده ...وقتی هر سازی ...صدایی تضاد گونه می نوازد حماقت است یکرنگی/