هم سلولی...
نبود پیدا شد.....نگاه بود عشق شد...نفس شد... حرف بود...کلمه...شد...جمله شد وقت شد...زمان...شد ابرو بود اخم شد اشک شد باران شد....دریا ...غرق کرد...تمام را برای خودش می خواست تقدیر نبود...قسمت نبود خود خواه بود این ها تمامش.....خییانت شد...رفت دود شد...حسرت شد.... ب همین راحتی گاهی نه می شود رفت نه به ماند .... ایستای غریبی است.... . بلاتکلیفی از هر دردی...بی درمان تر است... این یعنی افکار غوطه ورند...و در ورای این همه تردید زمان صبوری نمیکند... مدام..می تازد..و می تازد/ اسمان همه یکیست اما نگاه ها به خدا یکسان نیست...انان مقرب ایزدند که خوب و عمیق عشق میورزند و خالصانه سجده میکنند عاشقانه حس میدهند انان که درک میکنند...بوسه فریب نیست هوس نیست لیاقت می خواهد عاشق باشی...و بمانی خدایااااااااا /// // / ببین....بحث نکن . من از تو ...ببخشید شما تنهااااااااا ترممم