هم سلولی...
امان از ذهن بیمار امان از ذهن هرجایی...امان از من...امان از گناه امان از هرزه نگاهم امان از روزی که مرا با تنی از اغشته به کثافات اغشته به بلقورات کفن میکنند امان از این همه نامردمی که مرا به دوزخ راهنمایی کرد می شونی خدایا دارم قالب ذهن از فردا هراس می دهم تنها... تنهایم مگذار ...... یک الکترون با بار منفی تو مرا با تمام مثبت بودنم...با این همه صداقت ناعادلانه به مسلخ خنثی بودن کشاندی ان قدر بی حسم که اگر دوباره مرا با محبت صدا بزنی نایی برای باورش ندارم یک دنیای پر از احساس را کشتی...خوردی...ندیدی... کاش نمی شناختیم تب میکردیم برای هم.....حیف از وقتی شناختم...هر لحظه تو را قی میکنم معده به خون رسید تو چرا........................... تمام نشدی من ماندم ممتد بین من...تو فاصله شد ان قدر که دیگر صدای اخم صدایت هم به گوش نمی رسد لعنت به تمام حس هایی که زیر پایت که با قلب جانم له کردی تمام شدنی نیستم خیلی کوچک بودی من بزرگت کردم من بزرگ دیدمت نفرت نیست.....اما افسوس هست...برای زندانی که محصورم و فقط کلیدش دست تو بود لامروت..نا لوتی تو موفق شدی مثل یک رام کننده ماهر ...نه با شلاق...نه با اخم مرا ...من وحشی را.. چنان رام کردی که همه ی من مچاله شده..یک گوشه .... در یک کلمه خفه شدم در یک نگاه به جنونم رساندی حالا در یک سلول انفرادی دیوانگی ام را به سیخ می کشی...جلز و بلز مرا با دستی بر چانه ....هی ببین و نبودنت را با انگشت توی چشم های نگرانم هیییییییی فرو کن/ مدت هاست دیگر خواب هم مرا نمی برد و از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد تلخ و شیرینش ...را دیگر حس نمیکنم قصد ویرانی دارند این خانه دیگر کلنگی شده باید بکوبم .... تجدید حیات کنم.....این خانه دیگر به فروش نمی رسد ویرانم ویرانم و تو یک گوشه...از این خاک بی انتها چوب حراج زدی .....هر هر می خندی...کر کر ...نیش خندت .. قوزی است بالای قوز/ مرا پاپتی صدا زد . . همان که در راه رسیدنش ... کفش هایم پینه بسته بود/ .... ههههه نامردند دیگه ...هر کسی ارزش دوستیا رو نمی فهمه فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد فقط رفت بدون نگاهی که بوی حسرت دهد فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت اخیششش راحت شدم خخخ خدایا شبیه بادکنکی شده ام از بغض هایی که به اجبار فرو داده ام .... التماست میکنم فقط یک سوزن تکه تکه شدنم با خودم/ قولش را شکست....نارفیقی که تمام دنیایش بود وقتی منشی اسامیه پرواز را می خواند اسمش تعویض شده بود با دیگری حالا بدنی داشت و چمدانی و یک حسرت ناموزون...لرزش تنش را درید حسرت ان قدر هولناک بود که پریود شد این خون ...خون اشک بود...این چه دنیای کثیفیست کاش هرگز عاشق نمی شد در نبودنی یک بودن اینجا دق کرده....دقت نکن...خالیست این سه نقطه های لعنتی انگار تا ابد لمس نخواهد کرد بودنش را/ نگاه خسته را نگاه خسته درک میکند و عشق زبانش را به تمسخر...دوران سرگیجه ام می چرخاند و نبودنش را به رخ تنهاییم هی در فضای اتاق قلبم می کشد نگاه دارد رفیق...تنها ندیده ای مسافر کناریم که پیاده شد پنجره ای گیرم امد مابقیه راه را گریستم لبخندم را بریدم قاب گرفتم به صورتم ا...........ویختم حالا با خیال راحت هر وقت دلم گرفت بغض می کنم خدایا محصورم به زندان مردمان نامردم از خاکت زادگاهم غریب ترین جای دنیا شده هر دم ..بازدمی خسته از صدایی در ناکجا اباد مجهول..... انفراد ..بین هیاهوی ادم ها...زیباست سکوت در بالاترین نقطه از روی زمین وقتی همه از همه خسته شده اند/ اگر حوصله ات سر می رود /// // / با دلم بازی نکن .... من در بی حوصلگی هایم ..با تو زندگی کردم مثل سمی که ساطع می شود در جو تو مسمومم کردی لعنتی هوایت بد خرابم کرد نه راهی به در....نه راهی به خیابان خفه می کنند بعضی ها عشق بازی نمی کنند با عشق بازی میکنند این سایه های دروغین را کاش دارویی بود برای سم زدایی لحظه های سکوت پر هیاهوترین ثانیه ها هستند....... /// // / ان زمان که ادمی مملو از حرف است برای گفتن اما نمی گوید و به سکوتی پر از سخن اکتفا میکند/ ساده زیستن...ساده دیدن...ساده بودن ساده نگاه کردن .... را دوست ندارند باید مکار باشی...مثل خودشان فریب بزنی و نیرنگ بازی کنی ... شاید..شاید...عصر یخبندان کوچه باغ های کم فریب ادم دیروز امروز نمود یافته باشد اما اعتماد ..بشر ..به بشر...انحلال و مرگ بی صدایی داشت/ من یک زندانی از تبار رویا یک ساده از دیار غم....یک مجنون از دیار بی کسی امده ام یک مشکی از خون اریایی یک منتظر از وادیه ناارام دریا یک ادم از جنس خاک یک در بند نه جرمی داشتم...نه خلافی کردم.... تنها اسیر یک نگاه مرا به هرزه بودن ...به دیوانگی...به جنون صدا میزنند مردمانی که نوعی ازنش مرا به بند اسارت گرفت اری رفیق این است تاوان ساده بودن گرگ باش/ در حجم سایه ای بیخیال یخ میزنیم ... انجمادی غریب...سکوتی مبهم...دردی در منتهی الیه استخوان هیچ می وشد نهایت این همه نشستن...کنار سایه ای در خیال جز فدایی گرفتن چیزی نیست این انتقام زمانه نیست کج فکری...حماقت...را نباید به گردن روزگار انداخت دل دادن به سایه ها تاریکیه مزمنی خواهد داشت که مفری برایش نیست وقتی می توانیم /// // / نمی خواهیم . وقتی می خواهیم نمی توانیم نمی شود گفت:سکوت میکنم هستم اما...سکوت میکنم تا دق کنی خندیم ان روزها....باد غرور مرا فربه ساخته بود ... نرفت سکوت کرد....ان قدر ادامه می دهد تا مرا به زانو در اورد این نهایت انتقامی بود که گرفت الان دارد حسابی می خندد به اشک هایی که در این تابستان گرم تبخیر میکند مرا دیگر از ان غرور لعنتی خبری نیست او هم مرا تنها رها خفه میکند این سکوت مطلق...بی رها/ گفته بودی ....... می مانی اما انگار صدایت قطع و وصل می شد /// // / گفته بودی میهمانی... . اااااااا$ فاصله خط عابر پیاده ندارد فاصله متر نمی شود طول فاصله به مسافت معیار نمی شود گاه دوریم در حالی که بین ما یک قدم بیش تر فاصله نیست و من با تو قراری دارم هر نیمه شب خیالت که نمی گذارد بخوابم از من گذشت از تمام انچه برایش...چتری امن ساخته بودم ..... هوای بارانیش را نگه داشتم پناهش شدم شرطی نگذاشتم...این اهنگ دل بود... رفت..بی دلیل خیلی ادم با گذشتی بود....هر انچه داشت بخشید حالا من غنی شده ام ...ثروت مند ترین ادم روی زمینم با کوله باری پر از او..بی او اینکه مدعی باشیم ...زلال بی نقصیم ادعایی بیش نیست خودم را می گویم....به کسی بر نخورد من نیمی از وجودم که دارد به نقد می کشد...حباب را ...حباب است..خالیست این هم گفتنش قدرت می خواهد دارم اینجا اعتراف میکنم نه بندی هست به گردن..نه چماقی است بالای سر به اجبار نقصمان را قبول کنیم نقص ادم ها را به وادیه تمسخر نکشیم...شاید انان که ما از بالا ریز میبینیم خیلی عمق درکشان..سری از گردنمان بالاتر باشند برای اوج من..اوج تو کافیست فوج تو...فوج من است لیلی ..... . . هم مجنون شد . . خیلی حرفه...دوجنسه شدن معشوق . این یعنی ...اخر مردونگی . مرد نیستی ...اگه نگی ماست...جونم مردونگی به جنسیت پشت بازو نیست/ فاصله . خط عابر پیاده .. ندارد دست مرا بگیر از ان رد شو ایا جاده ....همیشه نگاه معکوس خواهد داشت ایا فیتیله پیچ زمانه وارونگی هایش ممتد روی اعصاب رقص بدن خواهد کرد ایا دردها...عمق مغز استخوان ادمی را خواهد شکافت ایا این زمین جایی ..گوشه ای دارد برای ارامش ایا اسمان خدا هم همین رنگش است منفی نگری نیست اما هر عابری احوال دلش..فازی دلخراش را انعکاس می دهد خدا بگوید......پیله بشکافیم حول مزرعه یا نه کرم بمانیم و هیس بخوریم... همیشه در بدترین لحظه ها تنها رها می کنی مرا ... و بدترین لحظه ها وقتی است که تو تنها مرا رها می کنی/ دیروز می مردند...فراموش می شدند ارام /ارام /// // / امروز چه زود از یاد می بریم...بی انکه بمیریم/ همه... /// // / بر سر زبانند . اما تو ... میان جانی ....همان جایی که نبودنی ...بودنی را داخل کروشه دارد خفه میکند/ مرسی لطف میکنند بعضیا /// // / خودشون رو خط نیان..... . والا این تعارف نیست ..خواهشم نیست....یه جورایی دستوره دزد بودی.....من هم شکار تو سایه بودی...یک نقاب اه بودی....یک حسرت زندان بان..بی رحمی ....که حکم ازدایم را امضا کرد تو خود دزد ادمایی مرد نبودی ..نامرد بودی بی تو مرده بودم تب نکردی بی من..بی خیال بودی...وقتی تنها خیالم بودی سنگ بودی اما نه تو صبورش نبودی...شکستن..خاصیت تو بود/ مرا به خدا ببخش این من...گاه به قلم نیش میزند...گاه حواسش را به هواس ملایم..ناملایم ..میکند ادمیست دیگر ...تا به سر عقل اید تا دلیل خدا را برای خلقتش درک کند زمان می برد من گناه میکنم...هنوز مثل چوب خلمی ...زود میشکنم صادقانه بگویم خدا می بیند...می گذرد...اما کاش کمی اخم کند..که من بیدار شوم...خواب خرگوشیه من طولانی تر از یک روز نشود دوزخم قابل نیست به تحمل..این یک بدن کجا طاقت این همه اخم خدا را دار/ فرازمندانه به لانگ شات اکتفا کن /// // / کلوز اپم دیدنی نیست . بارانیه بارانیست... این روزها/