هم سلولی...
حواست باشد /حواسم هست در بیحواسی چیزی ذهن را از حقیقت دور کرده . . . بودنم و نبودنت/ باشد به مجنون بودنت هم دل خوشم محصور در عشقت نباش و نبین شکست استخوانم/ پیله ات را بگشا اما هنوز بال های پروانه ات جان پرواز ندارد زود پرش دادی/ مجنون که باشی همه ی دروغ هایش را راست پنداری درستش میخوانی حتی اگر دروغ گوترین ادم شهر باشد/ باید پس دهم تمام چیزهایی که از فرهاد دزدیدم شیرین او / شیرینیش فرق داشت به تلخیه شیرین من نبود درد این است که تمام لحظه هایت برای کسی باشد که ارزان بفروشد و گران برود/ چه قدر دلم تنگ کودکی هایم شده ان روز ها که اشک ها دوامش و مدتش ثانیه بود فارغ بود از تمام محصورات خیالی / خدایا نفرت را دور کن از تنم حس اتقام را بکش در ذهنم چیزی برایش جز خوشی نخواه میشکنم هنوز از شکستنش از بغضش ازدردش/
نظرات شما عزیزان:
خیلی تو رو خدا با من حرف بزن
چی میگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کی هستی چرا انگار حالت بده/دیگه از این حرفا نزن.