هم سلولی...
برجی ساختیم به بلندای اسمان کودکی بستنی طلا نوش کرد . . . گلی کنج خیابان حسرت . . خدایا نجاتم بده از اه اشک هم نفسم . . که زیر اسمان شهر نگاهش را با . . حسرت خیاطی کرده/
نظرات شما عزیزان:
❥.FAR.❤.HAN.❥ + یک شنبه 29 دی 1392
/ 20:44 /