هم سلولی...
دلم میخواست دست هایت را که از سردی روزگار در جیبت نهان شان کردی ان قدر می فشردم وتو انقدر فریاد میزدی که تمام دنیا بداند یکی را داری که در این سرمای جان کاه حرارتی در تو ایجاد می کند .که حتی دیگر سرد ترین نگاه ها شرمنده شوند از بی توجهی هایشان .دست هایت به حرارت وجودم گرمایی دو چندان میبخشد ولی افسوس که تو نمی بینی .شاید هم سردی زمانه دید را از چشمانت گرفته.پس بی خیال اگر چشمانت نمیبیند این منتظر را.r.m
نظرات شما عزیزان:
من اصلا اینگیلیسیم صفر که نه اما خوب نیست 1
ینی دیگه نمیذاری متین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پاسخ:چی نمیذارم